سعیدا یزدی
قصیده ها
شمارهٔ ۲: نقاش قضا نسخهٔ ابروی بتان را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نقاش قضا نسخهٔ ابروی بتان را گویا که به تصویر کشیده است کمان را هرگز نه گشوده است و نه بسته است مه من از ناز، میان را وز انداز دهان را عمری است که در دامن زلف تو زدم دست شاید که به چنگ آورم آن موی میان را ای بی خبران از غم او مرده دلانید جز مرگ چه تعبیر بود خواب گران را در دور رخت روی نداده دل جمعی زلف تو و بخت من و چشم نگران را تا جوهر معنی نزند جوش به خاطر زنهار مده آب سخن، تیغ زبان را روی تو ندیدیم و به کویت نرسیدیم هر چند دویدیم سراسر دو جهان را مه از خط فرمان تو بیرون نه برآمد خورشید در این دایره پیچید عنان را تا زلف تو زنجیر عدالت به میان بست فرقی نتوان کرد ز هم پیر و جوان را گر از لب شیرین تو یک نکته بگویند از یاد رود کندن کان کوهکنان را گردون اثر مهر تو آورد و مه نو شد مشتری و برد به هم سود و زیان را عشقت که دو عالم به دو انگشت، فنا کرد اثبات یکی کرد خدای دو جهان را بحر از نظر جاذبه یک قطرهٔ اشکی است گردی است که افشانده ز پا ریگ روان را گردون چه خبر دارد و دوران چه شناسد حق نظر و دود دل سوختگان را چشم تو مگر نشئه دهد باده کشان را تیغ تو مگر آب دهد تشنه لبان را از بسکه به جان آمده ایم از غم آن شوخ ما دوست نداریم بجز دشمن جان را طالع شده تا مهر تو از مشرق امید شد روز شب تیرهٔ دین مغربیان را هر حکم که رانده قلم معجزهٔ تو در ضبط درآورده زمین را و زمان را دادی تو منادی که در این موسم دلکش دارند گلو را و ببندند دهان را تا شام به روی همه از مشرق و مغرب بستند در قلعهٔ شهر رمضان را کردند برای تبع و آل تو پیدا آراسته با زینت و فر خلد جنان را بربست لب از وصف کمال تو سعیدا حاجت نبود مدح صفات تو بیان را سعیدا یزدی