آذر بیگدلی
حکایت ها
شمارهٔ ۱۶: شنیدم که در عهد تیموریان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شنیدم که در عهد تیموریان چو شد شاهرخ جانشین کیان نکودختری در سمرقند بود که با گل لبش در شکرخند بود گل سرو قد، ماه خورشید روی؛ بت سیمتن، لعبت مشکبوی! دو گیسو کمند و دو ابرو کمان دو چشمش دو مشکین غزال رمان سرافرازی شاخ شمشاد از او همه شادی شهر نوشاد از او بجلوه خرامان، تذرو بهشت؛ بچهره فروزان، چراغ کنشت رخی داشت رخشان تر از مهر و ماه ز کوکب، ولی بود روزش سیاه! ز گیسوی خود، کار سرگشته تر ز مژگان خود، روز برگشته تر ز خال لبش، تیره تر کوکبش سیه تر شب از روز و روز از شبش چو عریانی تن نبودش پسند بتن داشت از زلف، مشکین پرند ز بی قوتی او را دو یاقوت ناب فتاده ز رنگ و فتاده ز آب همانا پی صید روزی بدشت سپه با شه از کوی او میگذشت چو خورشید دید از قضا شاهرخ ببامی رخ ماه آن ماهرخ چنان عشق بردش ز دست اختیار که شد کارش از دست و دستش ز کار عنان رفتش از کف بیکبارگی بدان گونه شد، کافتد از بارگی در آخر ز تمکین شاهی که داشت از آنجا گذشت و دل آنجا گذاشت پی صید آهو همیرفت شیر زبون گشت از آهویی شیر گیر دو روزی شکیبایی آورد پیش چو آرام کم دید و اندوه بیش تنی چند بگزید، بس کاردان جهان دیده پیران بسیار دان ز گنجینه بس خواسته دادشان پس خواستگاری فرستادشان زر افشان یکی محمل آبنوس بیاراست چون حجله گاه عروس فرستاد همراهشان تحفه ها ز هرگونه کالای سنگین بها روان هر طرف سرو قد مهوشان ز تازی نژادان جنبیت کشان خرامان ز هر سوی در زیر بار جوان ناقه های بریشم مهار ز یاقوت رخشان و در عدن ز لعل بدخشان و جزع یمن ز سنجاب وقاقم، ز خز و سمور؛ ز آیینه ی صاف و جام بلور بپوشیده بس جامه ها رنگ رنگ بگسترده بس فرشها تنگ تنگ ز خلخال و از جیقه ی زرنگار ز عود قماری و مشک تتار ز مصری طبر زد، ز چینی حریر؛ ز فیروزه تاج، از زبرجد سریر! زر و سیمش از سکه ی شهریار ز قرص مه و مهرش افزون عیار سمنبر کنیزان چینی پرند کمر زر غلامان بالا بلند پیام آوران چون بخرگاه ماه رسیدند و گفتند پیغام شام جگر خون شد آن دل ز کف داده را که خودنامزد بود عم زاده را ولی هر دو از فاقه آشفته حال ز درماندگی، ناامید از وصال در ایوان پیام آوران کرده جمع نشست از پس پرده سوزان چو شمع پس از عذر، آن رشک ماه تمام چنین داد شاه جهان را پیام که شاها، کف جود پرور تو راست سپه داری هفت کشور توراست! ز عدل است آرایش عهد تو ز ماه است آرایش مهد تو همه دور گردون بکام تو باد زحل هندوی طرف بام تو باد کند چون کنی میل انگشتری در انگشت انگشتری مشتری فرازد بسر آفتابت علم طرازد بمدحت عطارد قلم یکی بنده مریخ از لشکرت قمر، ساقی و زهره رامشگرت رساندند ای شاه آزادگان فرستاده ها را فرستادگان شمردند ای شاه نام آوران پیام تو بر من پیام آوران بنامم یکی نامه آراستی مرا از کنیزان خود خواستی ازین مژده سر بر سپهرم رسید کله گوشه بر ماه و مهرم رسید ز حکمت نپیچند گردن شهان ولی دارم ای شاه عذری نهان گر افتدقبولت، زهی عدل و داد وگرنه، سرم خاک پای تو باد ز عهدی بود طوق در گردنم بآن عهد باید وفا کردنم بعهد تو چون عهد نتوان شکست ز دامان تو کو تهم مانده دست نخواهم که روشن شود بزم شاه ز شمعی که، دارد ز پی دود آه تویی شهره در عدل ای جم کلاه نترسیدمی، هم گر از عدل شاه بسر راه قصر تو پیمودمی بخاک حریمت جبین سودمی بود جان ز حکم توام بیقرار دهد دل ز عدل توام زینهار کنون تا چه گویی؟ که فرمان تو راست درین ماجرا درد و درمان تو راست پیام آوران چون از آن نیکنام رساندند شاه جهان را پیام بگفت: آفرین باد بر عهد او بود ماه را پرتو از مهد او زنی کو ز پیمان خود نگذرد کی آزردن او پسندد خرد؟! چه مردم، ز انصاف زن نگذرم ز انصاف من بیش از او درخورم وفادار اگر مرد اگر زن بود نکو نام هر کوی و برزن بود دهم کام او تا دهم کام خود کنم نیک چون نام او نام خود خوشم گر چه کارم ز دل مشکل است دو دل گر شود خوش، به از یکدل است فرستاده ی خویش از ایشان نجست دو چندان فزود آنچه داد از نخست بدلجویی آن دو دلباخته لوای عنایت برافراخته بفرمود مردم ز نزدیک و دور همه شهر بستند آیین سور ز ایران و توران و هندوستان یکی انجمن ساخت چون بوستان در آن بوستان بلبل آهنگها گرفتند بر چنگها چنگها ز بس پرتو شمع محفل فروز سه شب بر سمرقندیان گشت روز سیم شب که با چهره یی آتشین عروس فلک گشت خلوت نشین دو گل از یکی شاخ سر بر زدند گل از گلبن وصل بر سر زدند ز انصاف شاه، آن دو نومید زار شدند از وصال هم امیدوار ببازی گردون گردان نگر وفای زن، انصاف مردان نگر! آذر بیگدلی