آذر بیگدلی
قطعه ها
شمارهٔ ۳۷
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ایا رسیده بآن منزلت که میرسدت بهر که هست بگویی که: نیست مانندم خبر ز حال منت نیست، ای دریغ که چون جدایی تو، جدا کرد بند از بندم! به امتحان شکیب من و، عنایت تو؛ زمانه از تو جدا کرد روز کی چندم چو دید مهر، بودژاله و، تو خورشیدی؛ چو دید صبر رود آتش و، من اسپندم بدست عهد، کنون میکند تماشایت بتلخ گریه، کنون میزند شکر خندم چرا نخندد خوش خوش؟ که مهره ی امید چنانکه بود مرادش، بششدر افگندم دگر چه شکوه کنم از شماتت احباب دل تو را، چو دل خود، خراب نپسندم یکی صباحی و آن یک ولی محمد بگ که این برادرم و، آن یکی است فرزندم رسید و، میرسیدم هر زمان غمی زیشان؛ که گشته دل بغم روزگار خرسندم چو دل نشسته بپهلو مرا و، دشمن جان؛ که رفته رفته ز تو بگسلند پیوندم یکان یکان، حرکات تغافل آمیزت؛ که رفته است ز خاطر، بخاطر آرندم نفس گسسته، ز یاد تو، آن کند منعم؛ زبان بریده بترک تو، این دهد پندم ولی بجان حریفان مجلس تو، که نیست؛ ازین عظیم تر اکنون بیاد سوگندم که بی تو، تشنگی لب، بلب زند قفلم؛ که بی تو، خستگی تن بپا نهد بندم بود اگر چه محل، لاله زار نعمانم بود اگر چه مکان چشمه سار الوندم بگوشم از همه مرغش رسد نوای رحیل چه شد بجنت رحل اقامت افگندم تفاوتی نکند، تا ز حضرتت دورم؛ بچشم و کام، خس از لاله؛ حنظل ازقندم دگر گهر نشناسم ز خاک بی تو ز بس بفرق خاک و، بدامن گهر پراگندم غرض شدم ز تو دور آن قدر، که میآید؛ بگوش ناله ی ضحاک از دماوندم ار این دو روز، چو شد عمر نوح هر روزش؛ بنای عمر، ز طوفان اشک برکندم نیامد از تو پیامی و، آمد از ایوب فزون شکیب و، ز یعقوب بیش اروندم! دویدم، از پی باد سحر گهی ناچار براه پیک تو ماند دو دیده تا چندم؟! پی نگاشتن، این نغز نامه ی شیرین؛ یکی نی از شکرستان اصفهان کندم دوات ساختم، از چشم آهوان حرم؛ در آن ذوائب مشکین لیلی آگندم جواب نامه، کنی گر روانه خشنودم؛ وگرنه نام تو هر جا برند، خرسندم بسم ز کوی تو بوی تو، گو کسی نارد؛ ترنج و سیب، ز بغداد و از سمرقندم «خدای داند و من دانم و تو هم دانی » که تا کجا به لقای تو آرزومندم بیا مکش ز سرم پای، تا نپیندارند خدا نکرده که من بنده بی خداوندم وگر بود ز سرای شکستگانت عار سرم شکسته، بفرما بخدمت آرندم که صبر نیست دهی وعده اول مرداد کنی بوعده وفا منتهای اسفندم آذر بیگدلی