سعدی شیرازی
باب هشتم در شکر بر عافیت
بخش ۴ - حکایت اندر معنی شکر منعم: ملک زادهای ز اسب ادهم فتاد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ملک زاده ای ز اسب ادهم فتاد به گردن درش مهره بر هم فتاد چو پیلش فرو رفت گردن به تن نگشتی سرش تا نگشتی بدن پزشکان بماندند حیران در این مگر فیلسوفی ز یونان زمین سرش باز پیچید و رگ راست شد وگر وی نبودی زمن خواست شد دگر نوبت آمد به نزدیک شاه به عین عنایت نکردش نگاه خردمند را سر فرو شد به شرم شنیدم که می رفت و می گفت نرم اگر دی نپیچیدمی گردنش نپیچیدی امروز روی از منش فرستاد تخمی به دست رهی که باید که بر عودسوزش نهی ملک را یکی عطسه آمد ز دود سر و گردنش همچنان شد که بود به عذر از پی مرد بشتافتند بجستند بسیار و کم یافتند مکن، گردن از شکر منعم مپیچ که روز پسین سر بر آری به هیچ شنیدم که پیری پسر را به خشم ملامت همی کرد کای شوخ چشم تو را تیشه دادم که هیزم شکن نگفتم که دیوار مسجد بکن زبان آمد از بهر شکر و سپاس به غیبت نگرداندش حق شناس گذرگاه قرآن و پند است گوش به بهتان و باطل شنیدن مکوش دو چشم از پی صنع باری نکوست ز عیب برادر فرو گیر و دوست سعدی شیرازی