سعدی شیرازی
باب هشتم در شکر بر عافیت
بخش ۲ - حکایت: جوانی سر از رأی مادر بتافت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جوانی سر از رای مادر بتافت دل دردمندش به آذر بتافت چو بیچاره شد پیشش آورد مهد که ای سست مهر فراموش عهد نه گریان و درمانده بودی و خرد که شبها ز دست تو خوابم نبرد؟ نه در مهد نیروی حالت نبود مگس راندن از خود مجالت نبود؟ تو آنی کز آن یک مگس رنجه ای که امروز سالار و سرپنجه ای به حالی شوی باز در قعر گور که نتوانی از خویشتن دفع مور دگر دیده چون برفروزد چراغ چو کرم لحد خورد پیه دماغ؟ چو پوشیده چشمی ببینی که راه نداند همی وقت رفتن ز چاه تو گر شکر کردی که با دیده ای وگر نه تو هم چشم پوشیده ای معلم نیاموختت فهم و رای سرشت این صفت در نهادت خدای گرت منع کردی دل حق نیوش حقت عین باطل نبودی به گوش سعدی شیرازی