سعدی شیرازی
باب هفتم در عالم تربیت
بخش ۲۶ - حکایت: در این شهر باری به سمعم رسید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در این شهر باری به سمعم رسید که بازارگانی غلامی خرید شبانگه مگر دست بردش به سیب که سیمین زنخ بود و خاطر فریب پریچهره هرچ اوفتادش به دست یکی در سر و مغز خواجه شکست نه هر جا که بینی خطی دل فریب توانی طمع کردنش در کتیب گوا کرد بر خود خدای و رسول که دیگر نگردم به گرد فضول رحیل آمدش هم در آن هفته پیش دل افگار و سر بسته و روی ریش چو بیرون شد از کازرون یک دو میل به پیش آمدش سنگلاخی مهیل بپرسید کاین قله را نام چیست؟ که بسیار بیند عجب هر که زیست چنین گفتش از کاروان همدمی مگر تنگ ترکان ندانی همی برنجید چون تنگ ترکان شنید تو گفتی که دیدار دشمن بدید سیه را یکی بانگ برداشت سخت که دیگر مران خر بینداز رخت نه عقل است و نه معرفت یک جوم اگر من دگر تنگ ترکان روم در شهوت نفس کافر ببند وگر عاشقی لت خور و سر ببند چو مر بنده ای را همی پروری به هیبت بر آرش کز او برخوری وگر سیدش لب به دندان گزد دماغ خداوندگاری پزد غلام آبکش باید و خشت زن بود بندهٔ نازنین مشت زن گروهی نشینند با خوش پسر که ما پاکبازیم و صاحب نظر ز من پرس فرسودهٔ روزگار که بر سفره حسرت خورد روزه دار از آن تخم خرما خورد گوسپند که قفل است بر تنگ خرما و بند سر گاو عصار از آن در که است که از کنجدش ریسمان کوته است سعدی شیرازی