سعدی شیرازی
باب ششم در قناعت
بخش ۱۵ - حکایت در معنی آسانی پس از دشواری: شنیدم ز پیران شیرین سخن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شنیدم ز پیران شیرین سخن که بود اندر این شهر پیری کهن بسی دیده شاهان و دوران و امر سرآورده عمری ز تاریخ عمرو درخت کهن میوه ای تازه داشت که شهر از نکویی پرآوازه داشت عجب در زنخدان آن دل فریب که هرگز نبوده ست بر سرو سیب ز شوخی و مردم خراشیدنش فرج دید در سر تراشیدنش به موسی، کهن عمر کوته امید سرش کرد چون دست موسی سپید ز سر تیزی آن آهنین دل که بود به عیب پری رخ زبان برگشود به مویی که کرد از نکوییش کم نهادند حالی سرش در شکم چو چنگ از خجالت سر خوبروی نگونسار و در پیشش افتاده موی یکی را که خاطر در او رفته بود چو چشمان دلبندش آشفته بود کسی گفت جور آزمودی و درد دگر گرد سودای باطل مگرد ز مهرش بگردان چو پروانه پشت که مقراض، شمع جمالش بکشت برآمد خروش از هوادار چست که تردامنان را بود عهد سست پسر خوش منش باید و خوبروی پدر گو به جهلش بینداز موی مرا جان به مهرش برآمیخته ست نه خاطر به مویی در آویخته ست چو روی نکو داری انده مخور که موی ار بیفتد بروید دگر نه پیوسته رز خوشهٔ تر دهد گهی برگ ریزد، گهی بر دهد بزرگان چو خور در حجاب اوفتند حسودان چو اخگر در آب اوفتند برون آید از زیر ابر آفتاب به تدریج و اخگر بمیرد در آب ز ظلمت مترس ای پسندیده دوست که ممکن بود کاب حیوان در اوست نه گیتی پس از جنبش آرام یافت؟ نه سعدی سفر کرد تا کام یافت؟ دل از بی مرادی به فکرت مسوز شب آبستن است ای برادر به روز سعدی شیرازی