سعدی شیرازی
باب ششم در قناعت
بخش ۵ - حکایت در مذلت بسیار خوردن: چه آوردم از بصره دانی عجب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه آوردم از بصره دانی عجب حدیثی که شیرین تر است از رطب تنی چند در خرقه راستان گذشتیم بر طرف خرماستان یکی در میان معده انبار بود ز پر خواری خویش بس خوار بود میان بست مسکین و شد بر درخت وز آنجا به گردن در افتاد سخت نه هر بار خرما توان خورد و برد لت انبان بد عاقبت خورد و مرد رئیس ده آمد که این را که کشت؟ بگفتم مزن بانگ بر ما درشت شکم دامن اندر کشیدش ز شاخ بود تنگدل رودگانی فراخ شکم بند دست است و زنجیر پای شکم بنده نادر پرستد خدای سراسر شکم شد ملخ لاجرم به پایش کشد مور کوچک شکم برو اندرونی به دست آر، پاک شکم پر نخواهد شد الّا به خاک سعدی شیرازی