سعدی شیرازی
باب ششم در قناعت
بخش ۱ - سر آغاز: خدا را ندانست و طاعت نکرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خدا را ندانست و طاعت نکرد که بر بخت و روزی قناعت نکرد قناعت توانگر کند مرد را خبر کن حریص جهانگرد را سکونی به دست آور ای بی ثبات که بر سنگ گردان نروید نبات مپرور تن ار مرد رای و هشی که او را چو می پروری می کشی خردمند مردم هنر پرورند که تن پروران از هنر لاغرند کسی سیرت آدمی گوش کرد که اول سگ نفس خاموش کرد خور و خواب تنها طریق دد است بر این بودن آیین نابخرد است خنک نیکبختی که در گوشه ای به دست آرد از معرفت توشه ای بر آنان که شد سر حق آشکار نکردند باطل بر او اختیار ولیکن چو ظلمت نداند ز نور چه دیدار دیوش چه رخسار حور تو خود را از آن در چه انداختی که چه را ز ره باز نشناختی بر اوج فلک چون پرد جره باز که در شهپرش بسته ای سنگ آز؟ گرش دامن از چنگ شهوت رها کنی، رفت تا سدرةالمنتهی به کم کردن از عادت خویش خورد توان خویشتن را ملک خوی کرد کجا سیر وحشی رسد در ملک نشاید پرید از ثری بر فلک نخست آدمی سیرتی پیشه کن پس آن گه ملک خویی اندیشه کن تو بر کرهٔ توسنی بر کمر نگر تا نپیچد ز حکم تو سر که گر پالهنگ از کفت در گسیخت تن خویشتن کشت و خون تو ریخت به اندازه خور زاد اگر مردمی چنین پر شکم، آدمی یا خمی؟ درون جای قوت است و ذکر و نفس تو پنداری از بهر نان است و بس کجا ذکر گنجد در انبان آز؟ به سختی نفس می کند پا دراز ندارند تن پروران آگهی که پر معده باشد ز حکمت تهی دو چشم و شکم پر نگردد به هیچ تهی بهتر این رودهٔ پیچ پیچ چو دوزخ که سیرش کنند از وقید دگر بانگ دارد که هل من مزید؟ همی میردت عیسی از لاغری تو در بند آنی که خر پروی به دین، ای فرومایه، دنیا مخر تو خر را به انجیل عیسی مخر مگر می نبینی که دد را و دام نینداخت جز حرص خوردن به دام؟ پلنگی که گردن کشد بر وحوش به دام افتد از بهر خوردن چو موش چو موش آن که نان و پنیرش خوری به دامش در افتی و تیرش خوری سعدی شیرازی