سعدی شیرازی
باب چهارم در تواضع
بخش ۲۸ - حکایت ذوالنون مصری: چنین یاد دارم که سقای نیل
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چنین یاد دارم که سقای نیل نکرد آب بر مصر سالی سبیل گروهی سوی کوهساران شدند به فریاد خواهان باران شدند گرستند و از گریه جویی روان نیامد مگر گریهٔ آسمان به ذوالنون خبر برد از ایشان کسی که بر خلق رنج است و زحمت بسی فرو ماندگان را دعایی بکن که مقبول را رد نباشد سخن شنیدم که ذوالنون به مدین گریخت بسی بر نیامد که باران بریخت خبر شد به مدین پس از روز بیست که ابر سیه دل بر ایشان گریست سبک عزم باز آمدن کرد پیر که پر شد به سیل بهاران غدیر بپرسید از او عارفی در نهفت چه حکمت در این رفتنت بود؟ گفت شنیدم که بر مرغ و مور و ددان شود تنگ روزی به فعل بدان در این کشور اندیشه کردم بسی پریشان تر از خود ندیدم کسی برفتم مبادا که از شر من ببندد در خیر بر انجمن بهی بایدت لطف کن کان بهان ندیدندی از خود بتر در جهان تو آنگه شوی پیش مردم عزیز که مر خویشتن را نگیری به چیز بزرگی که خود را به خردی شمرد به دنیا و عقبی بزرگی ببرد از این خاکدان بنده ای پاک شد که در پای کمتر کسی خاک شد الا ای که بر خاک ما بگذری به خاک عزیزان که یاد آوری که گر خاک شد سعدی، او را چه غم؟ که در زندگی خاک بوده ست هم به بیچارگی تن فرا خاک داد وگر گرد عالم برآمد چو باد بسی برنیاید که خاکش خورد دگر باره بادش به عالم برد مگر تا گلستان معنی شکفت بر او هیچ بلبل چنین خوش نگفت عجب گر بمیرد چنین بلبلی که بر استخوانش نروید گلی سعدی شیرازی