سعدی شیرازی
باب چهارم در تواضع
بخش ۲۴ - حکایت صبر مردان بر جفا: شنیدم که در خاک وخش از مهان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شنیدم که در خاک وخش از مهان یکی بود در کنج خلوت نهان مجرد به معنی نه عارف به دلق که بیرون کند دست حاجت به خلق سعادت گشاده دری سوی او در از دیگران بسته بر روی او زبان آوری بی خرد سعی کرد ز شوخی به بد گفتن نیکمرد که زنهار از این مکر و دستان و ریو بجای سلیمان نشستن چو دیو دمادم بشویند چون گربه روی طمع کرده در صید موشان کوی ریاضت کش از بهر نام و غرور که طبل تهی را رود بانگ دور همی گفت و خلقی بر او انجمن بر ایشان تفرج کنان مرد و زن شنیدم که بگریست دانای وخش که یارب مر این بنده را توبه بخش وگر راست گفت ای خداوند پاک مرا توبه ده تا نگردم هلاک پسند آمد از عیب جوی خودم که معلوم من کرد خوی بدم گر آنی که دشمنت گوید، مرنج وگر نیستی، گو برو بادسنج اگر ابلهی مشک را گنده گفت تو مجموع باش او پراکنده گفت وگر می رود در پیاز این سخن چنین است گو گنده مغزی مکن نگیرد خردمند روشن ضمیر زبان بند دشمن ز هنگامه گیر نه آیین عقل است و رای و خرد که دانا فریب مشعبد خورد پس کار خویش آنکه عاقل نشست زبان بداندیش بر خود ببست تو نیکو روش باش تا بد سگال نیابد به نقص تو گفتن مجال چو دشوارت آمد ز دشمن سخن نگر تا چه عیبت گرفت آن مکن جز آن کس ندانم نکو گوی من که روشن کند بر من آهوی من سعدی شیرازی