سعدی شیرازی
باب چهارم در تواضع
بخش ۲۱ - حکایت لقمان حکیم: شنیدم که لقمان سیهفام بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شنیدم که لقمان سیه فام بود نه تن پرور و نازک اندام بود یکی بندهٔ خویش پنداشتش زبون دید و در کار گل داشتش جفا دید و با جور و قهرش بساخت به سالی سرایی ز بهرش بساخت چو پیش آمدش بندهٔ رفته باز ز لقمانش آمد نهیبی فراز به پایش در افتاد و پوزش نمود بخندید لقمان که پوزش چه سود؟ به سالی ز جورت جگر خون کنم به یک ساعت از دل به در چون کنم؟ ولی هم ببخشایم ای نیکمرد که سود تو ما را زیانی نکرد تو آباد کردی شبستان خویش مرا حکمت و معرفت گشت بیش غلامی است در خیلم ای نیکبخت که فرمایمش وقتها کار سخت دگر ره نیازارمش سخت، دل چو یاد آیدم سختی کار گل هر آن کس که جور بزرگان نبرد نسوزد دلش بر ضعیفان خرد گر از حاکمان سختت آید سخن تو بر زیردستان درشتی مکن نکو گفت بهرام شه با وزیر که دشوار با زیردستان مگیر سعدی شیرازی