سعدی شیرازی
باب چهارم در تواضع
بخش ۱۸ - حکایت حاتم اصم: گروهی برآنند از اهل سخن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گروهی برآنند از اهل سخن که حاتم اصم بود، باور مکن برآمد طنین مگس بامداد که در چنبر عنکبوتی فتاد همه ضعف و خاموشیش کید بود مگس قند پنداشتش قید بود نگه کرد شیخ از سر اعتبار که ای پایبند طمع پای دار نه هر جا شکر باشد و شهد و قند که در گوشه ها دامیار است و بند یکی گفت از آن حلقهٔ اهل رای عجب دارم ای مرد راه خدای مگس را تو چون فهم کردی خروش که ما را به دشواری آمد به گوش؟ تو آگاه گشتی به بانگ مگس نشاید اصم خواندنت زین سپس تبسم کنان گفت ای تیز هوش اصم به که گفتار باطل نیوش کسانی که با ما به خلوت درند مرا عیب پوش و ثنا گسترند چو پوشیده دارند اخلاق دون کند هستیم زیر، طبع زبون فرا می نمایم که می نشنوم مگر کز تکلف مبرا شوم چو کالیو دانندم اهل نشست بگویند نیک و بدم هر چه هست اگر بد شنیدن نیاید خوشم ز کردار بد دامن اندر کشم به حبل ستایش فرا چه مشو چو حاتم اصم باش و عیبت شنو سعدی شیرازی