سعدی شیرازی
باب چهارم در تواضع
بخش ۱۷ - حکایت در معنی تواضع و نیازمندی: ز ویرانهٔ عارفی ژنده پوش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز ویرانهٔ عارفی ژنده پوش یکی را نباح سگ آمد به گوش به دل گفت کوی سگ اینجا چراست؟ درآمد که درویش صالح کجاست؟ نشان سگ از پیش و از پس ندید به جز عارف آنجا دگر کس ندید خجل باز گردیدن آغاز کرد که شرم آمدش بحث این راز کرد شنید از درون عارف آواز پای هلا گفت بر در چه پایی؟ در آی مپندار ای دیدهٔ روشنم کز ایدر سگ آواز کرد، این منم چو دیدم که بیچارگی می خرد نهادم ز سر کبر و رای و خرد چو سگ بر درش بانگ کردم بسی که مسکین تر از سگ ندیدم کسی چو خواهی که در قدر والا رسی ز شیب تواضع به بالا رسی در این حضرت آنان گرفتند صدر که خود را فروتر نهادند قدر چو سیل اندر آمد به هول و نهیب فتاد از بلندی به سر در نشیب چو شبنم بیفتاد مسکین و خرد به مهر آسمانش به عیوق برد سعدی شیرازی