سعدی شیرازی
باب چهارم در تواضع
بخش ۸ - حکایت: شکر خندهای انگبین میفروخت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شکر خنده ای انگبین می فروخت که دلها ز شیرینیش می بسوخت نباتی میان بسته چون نیشکر بر او مشتری از مگس بیشتر گر او زهر برداشتی فی المثل بخوردندی از دست او چون عسل گرانی نظر کرد در کار او حسد برد بر گرم بازار او دگر روز شد گرد گیتی دوان عسل بر سر و سرکه بر ابروان بسی گشت فریادخوان پیش و پس که ننشست بر انگبینش مگس شبانگه چو نقدش نیامد به دست به دلتنگ رویی به کنجی نشست چو عاصی ترش کرده روی از وعید چو ابروی زندانیان روز عید زنی گفت بازی کنان شوی را عسل تلخ باشد ترش روی را به دوزخ برد مرد را خوی زشت که اخلاق نیک آمده ست از بهشت برو آب گرم از لب جوی خور نه جلاب سرد ترش روی خور حرامت بود نان آن کس چشید که چون سفره ابرو به هم در کشید مکن خواجه بر خویشتن کار سخت که بدخوی باشد نگون سار بخت گرفتم که سیم و زرت چیز نیست چو سعدی زبان خوشت نیز نیست؟ سعدی شیرازی