سعدی شیرازی
باب چهارم در تواضع
بخش ۳ - حکایت در معنی نظر مردان در خود به حقارت: جوانی خردمند پاکیزه بوم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جوانی خردمند پاکیزه بوم ز دریا بر آمد به دربند روم در او فضل دیدند و فقر و تمیز نهادند رختش به جایی عزیز سر صالحان گفت روزی به مرد که خاشاک مسجد بیفشان و گرد همان کاین سخن مرد رهرو شنید برون رفت و بازش کس آنجا ندید بر آن حمل کردند یاران و پیر که پروای خدمت نبودش فقیر دگر روز خادم گرفتش به راه که ناخوب کردی به رأی تباه ندانستی ای کودک خودپسند که مردان ز خدمت به جایی رسند گرستن گرفت از سر صدق و سوز که ای یار جان پرور دلفروز نه گرد اندر آن بقعه دیدم نه خاک من آلوده بودم در آن جای پاک گرفتم قدم لاجرم باز پس که پاکیزه به مسجد از خاک و خس طریقت جز این نیست درویش را که افکنده دارد تن خویش را بلندیت باید تواضع گزین که آن بام را نیست سلم جز این سعدی شیرازی