سعدی شیرازی
باب سوم در عشق و مستی و شور
بخش ۲۵ - مخاطبه شمع و پروانه: شبی یاد دارم که چشمم نخفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع گفت که من عاشقم گر بسوزم رواست تو را گریه و سوز باری چراست؟ بگفت ای هوادار مسکین من برفت انگبین یار شیرین من چو شیرینی از من به در می رود چو فرهادم آتش به سر می رود همی گفت و هر لحظه سیلاب درد فرو می دویدش به رخسار زرد که ای مدعی عشق کار تو نیست که نه صبر داری نه یارای ایست تو بگریزی از پیش یک شعله خام من استاده ام تا بسوزم تمام تو را آتش عشق اگر پر بسوخت مرا بین که از پای تا سر بسوخت همه شب در این گفت و گو بود شمع به دیدار او وقت اصحاب، جمع نرفته ز شب همچنان بهره ای که ناگه بکشتش پریچهره ای همی گفت و می رفت دودش به سر که این است پایان عشق، ای پسر اگر عاشقی خواهی آموختن به کشتن فرج یابی از سوختن مکن گریه بر گور مقتول دوست برو خرمی کن که مقبول اوست اگر عاشقی سر مشوی از مرض چو سعدی فرو شوی دست از غرض فدایی ندارد ز مقصود چنگ و گر بر سرش تیر بارند و سنگ به دریا مرو گفتمت زینهار وگر می روی تن به طوفان سپار سعدی شیرازی