سعدی شیرازی
باب سوم در عشق و مستی و شور
بخش ۶ - حکایت در معنی غلبه وجد و سلطنت عشق: یکی شاهدی در سمرقند داشت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یکی شاهدی در سمرقند داشت که گفتی به جای سمر قند داشت جمالی گرو برده از آفتاب ز شوخیش بنیاد تقوی خراب تعالی الله از حسن تا غایتی که پنداری از رحمت است آیتی همی رفتی و دیده ها در پیش دل دوستان کرده جان برخیش نظر کردی این دوست در وی نهفت نگه کرد باری به تندی و گفت که ای خیره سر چند پویی پیم ندانی که من مرغ دامت نیم؟ گرت بار دیگر ببینم به تیغ چو دشمن ببرم سرت بی دریغ کسی گفتش اکنون سر خویش گیر از این سهل تر مطلبی پیش گیر نپندارم این کام حاصل کنی مبادا که جان در سر دل کنی چو مفتون صادق ملامت شنید بدرد از درون ناله ای برکشید که بگذار تا زخم تیغ هلاک بغلطاندم لاشه در خون و خاک مگر پیش دشمن بگویند و دوست که این کشته دست و شمشیر اوست نمی بینم از خاک کویش گریز به بیداد گو آبرویم بریز مرا توبه فرمایی ای خودپرست تو را توبه زین گفت اولی ترست ببخشای بر من که هرچ او کند وگر قصد خون است نیکو کند بسوزاندم هر شبی آتشش سحر زنده گردم به بوی خوشش اگر میرم امروز در کوی دوست قیامت زنم خیمه پهلوی دوست مده تا توانی در این جنگ پشت که زنده ست سعدی که عشقش بکشت سعدی شیرازی