سعدی شیرازی
باب دوم در احسان
بخش ۲۸ - حکایت: جوانی به دانگی کرم کرده بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جوانی به دانگی کرم کرده بود تمنای پیری بر آورده بود به جرمی گرفت آسمان ناگهش فرستاد سلطان به کشتنگهش تکاپوی ترکان و غوغای عام تماشاکنان بر در و کوی و بام چو دید اندر آشوب، درویش پیر جوان را به دست خلایق اسیر دلش بر جوانمرد مسکین بخست که باری دل آورده بودش به دست برآورد زاری که سلطان بمرد جهان ماند و خوی پسندیده برد به هم بر همی سود دست دریغ شنیدند ترکان آهخته تیغ به فریاد از ایشان بر آمد خروش تپانچه زنان بر سر و روی و دوش پیاده به سر تا در بارگاه دویدند و بر تخت دیدند شاه جوان از میان رفت و بردند پیر به گردن بر تخت سلطان اسیر به ولش بپرسید و هیبت نمود که مرگ منت خواستن بر چه بود؟ چو نیک است خوی من و راستی بد مردم آخر چرا خواستی؟ برآورد پیر دلاور زبان که ای حلقه در گوش حکمت جهان به قول دروغی که سلطان بمرد نمردی و بیچاره ای جان ببرد ملک زین حکایت چنان بر شکفت که چیزش ببخشید و چیزی نگفت وز این جانب افتان و خیزان جوان همی رفت بیچاره هر سو دوان یکی گفتش از چار سوی قصاص چه کردی که آمد به جانت خلاص؟ به گوشش فرو گفت کای هوشمند به جانی و دانگی رهیدم ز بند یکی تخم در خاک از آن می نهد که روز فرو ماندگی بر دهد جوی باز دارد بلایی درشت عصایی شنیدی که عوجی بکشت حدیث درست آخر از مصطفاست که بخشایش و خیر دفع بلاست عدو را نبینی در این بقعه پای که بوبکر سعد است کشور خدای بگیر ای جهانی به روی تو شاد جهانی، که شادی به روی تو باد کس از کس به دور تو باری نبرد گلی در چمن جور خاری نبرد تویی سایهٔ لطف حق بر زمین پیمبر صفت رحمة العالمین تو را قدر اگر کس نداند چه غم؟ شب قدر را می ندانند هم سعدی شیرازی