سعدی شیرازی
باب دوم در احسان
بخش ۲۶ - حکایت: ز تاج ملکزادهای در مناخ
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز تاج ملکزاده ای در مناخ شبی لعلی افتاد در سنگلاخ پدر گفتش اندر شب تیره رنگ چه دانی که گوهر کدام است و سنگ؟ همه سنگها پاس دار ای پسر که لعل از میانش نباشد به در در اوباش، پاکان شوریده رنگ همان جای تاریک و لعلند و سنگ چو پاکیزه نفسان و صاحبدلان بر آمیختستند با جاهلان به رغبت بکش بار هر جاهلی که افتی به سر وقت صاحبدلی کسی را که با دوستی سرخوش است نبینی که چون بار دشمن کش است؟ بدرد چو گل جامه از دست خار که خون در دل افتاده خندد چو نار غم جمله خور در هوای یکی مراعات صد کن برای یکی گرت خاکپایان شوریده سر حقیر و فقیر آید اندر نظر به مردی کز ایشان به در نیست آن به خدمت کمر بندشان بر میان تو هرگز مبینشان به چشم پسند که ایشان پسندیده حق بسند کسی را که نزدیک ظنت بد اوست چه دانی که صاحب ولایت خود اوست؟ در معرفت بر کسانی است باز که درهاست بر روی ایشان فراز بسا تلخ عیشان تلخی چشان که آیند در حله دامن کشان ببوسی گرت عقل و تدبیر هست ملکزاده را در نواخانه دست که روزی برون آید از شهربند بلندیت بخشد چو گردد بلند مسوزان درخت گل اندر خریف که در نوبهارت نماید ظریف سعدی شیرازی