سعدی شیرازی
باب دوم در احسان
بخش ۲۴ - حکایت: شنیدم که مغروری از کبر مست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شنیدم که مغروری از کبر مست در خانه بر روی سائل ببست به کنجی فرو ماند و بنشست مرد جگر گرم و آه از تف سینه سرد شنیدش یکی مرد پوشیده چشم بپرسیدش از موجب کین و خشم فرو گفت و بگریست بر خاک کوی جفایی کز آن شخصش آمد به روی بگفت ای فلان ترک آزار کن یک امشب به نزد من افطار کن به خلق و فریبش گریبان کشید به خانه در آوردش و خوان کشید بر آسود درویش روشن نهاد بگفت ایزدت روشنایی دهاد شب از نرگسش قطره چندی چکید سحر دیده بر کرد و دنیا بدید حکایت به شهر اندر افتاد و جوش که آن بی بصر دیده بر کرد دوش شنید این سخن خواجه سنگدل که برگشت درویش از او تنگدل بگفتا حکایت کن ای نیکبخت که چون سهل شد بر تو این کار سخت؟ که بر کردت این شمع گیتی فروز؟ بگفت ای ستمکار آشفته روز تو کوته نظر بودی و سست رای که مشغول گشتی به جغد از همای به روی من این در کسی کرد باز که کردی تو بر روی وی در، فراز اگر بوسه بر خاک مردان زنی به مردی که پیش آیدت روشنی کسانی که پوشیده چشم دلند همانا کز این توتیا غافلند چو برگشته دولت ملامت شنید سر انگشت حیرت به دندان گزید که شهباز من صید دام تو شد مرا بود دولت به نام تو شد کسی چون به دست آورد جره باز فرو برده چون موش دندان آز؟ الا گر طلبکار اهل دلی ز خدمت مکن یک زمان غافلی خورش ده به گنجشک و کبک و حمام که یک روزت افتد همایی به دام چو هر گوشه تیر نیاز افکنی امید است ناگه که صیدی زنی دری هم بر آید ز چندین صدف ز صد چوبه آید یکی بر هدف سعدی شیرازی