سعدی شیرازی
باب دوم در احسان
بخش ۱۹ - حکایت حاتم طائی و صفت جوانمردی او: شنیدم در ایام حاتم که بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شنیدم در ایام حاتم که بود به خیل اندرش بادپایی چو دود صبا سرعتی، رعد بانگ ادهمی که بر برق پیشی گرفتی همی به تک ژاله می ریخت بر کوه و دشت تو گفتی مگر ابر نیسان گذشت یکی سیل رفتار هامون نورد که باد از پیش باز ماندی چو گرد ز اوصاف حاتم به هر مرز و بوم بگفتند برخی به سلطان روم که همتای او در کرم مرد نیست چو اسبش به جولان و ناورد نیست بیابان نوردی چو کشتی بر آب که بالای سیرش نپرد عقاب به دستور دانا چنین گفت شاه که دعوی خجالت بود بی گواه من از حاتم آن اسب تازی نژاد بخواهم، گر او مکرمت کرد و داد بدانم که در وی شکوه مهی است وگر رد کند بانگ طبل تهی است رسولی هنرمند عالم به طی روان کرد و ده مرد همراه وی زمین مرده و ابر گریان بر او صبا کرده بار دگر جان در او به منزلگه حاتم آمد فرود بر آسود چون تشنه بر زنده رود سماطی بیفکند و اسبی بکشت به دامن شکر دادشان زر به مشت شب آن جا ببودند و روز دگر بگفت آنچه دانست صاحب خبر همی گفت حاتم پریشان چو مست به دندان ز حسرت همی کند دست که ای بهره ور موبد نیک نام چرا پیش از اینم نگفتی پیام؟ من آن باد رفتار دلدل شتاب ز بهر شما دوش کردم کباب که دانستم از هول باران و سیل نشاید شدن در چراگاه خیل به نوعی دگر روی و راهم نبود جز او بر در بارگاهم نبود مروت ندیدم در آیین خویش که مهمان بخسبد دل از فاقه ریش مرا نام باید در اقلیم فاش دگر مرکب نامور گو مباش کسان را درم داد و تشریف و اسب طبیعی است اخلاق نیکو نه کسب خبر شد به روم از جوانمرد طی هزار آفرین گفت بر طبع وی ز حاتم بدین نکته راضی مشو از این خوب تر ماجرایی شنو سعدی شیرازی