سعدی شیرازی
باب دوم در احسان
بخش ۱۰ - حکایت کرم مردان صاحبدل: یکی را کرم بود و قوت نبود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یکی را کرم بود و قوت نبود کفافش به قدر مروت نبود که سفله خداوند هستی مباد جوانمرد را تنگدستی مباد کسی را که همت بلند اوفتد مرادش کم اندر کمند اوفتد چو سیلاب ریزان که در کوهسار نگیرد همی بر بلندی قرار نه در خورد سرمایه کردی کرم تنک مایه بودی از این لاجرم برش تنگدستی دو حرفی نبشت که ای خوب فرجام نیکو سرشت یکی دست گیرم به چندین درم که چندی است تا من به زندان درم به چشم اندرش قدر چیزی نبود ولیکن به دستش پشیزی نبود به خصمان بندی فرستاد مرد که ای نیکنامان آزاد مرد بدارید چندی کف از دامنش و گر می گریزد ضمان بر منش وز آنجا به زندانی آمد که خیز وز این شهر تا پای داری گریز چو گنجشک در باز دید از قفس قرارش نماند اندر آن یک نفس چو باد صبا زآن میان سیر کرد نه سیری که بادش رسیدی به گرد گرفتند حالی جوانمرد را که حاصل کن این سیم یا مرد را به بیچارگی راه زندان گرفت که مرغ از قفس رفته نتوان گرفت شنیدم که در حبس چندی بماند نه شکوت نوشت و نه فریاد خواند زمانها نیاسود و شبها نخفت بر او پارسایی گذر کرد و گفت: نپندارمت مال مردم خوری چه پیش آمدت تا به زندان دری؟ بگفت ای جلیس مبارک نفس نخوردم به حیلتگری مال کس یکی ناتوان دیدم از بند ریش خلاصش ندیدم به جز بند خویش ندیدم به نزدیک رایم پسند من آسوده و دیگری پایبند بمرد آخر و نیکنامی ببرد زهی زندگانی که نامش نمرد تنی زنده دل، خفته در زیر گل به از عالمی زندهٔ مرده دل دل زنده هرگز نگردد هلاک تن زنده دل گر بمیرد چه باک؟ سعدی شیرازی