سعدی شیرازی
باب دوم در احسان
بخش ۵ - حکایت عابد با شوخ دیده: زباندانی آمد به صاحبدلی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زباندانی آمد به صاحبدلی که محکم فرومانده ام در گلی یکی سفله را ده درم بر من است که دانگی از او بر دلم ده من است همه شب پریشان از او حال من همه روز چون سایه دنبال من بکرد از سخنهای خاطر پریش درون دلم چون در خانه ریش خدایش مگر تا ز مادر بزاد جز این ده درم چیز دیگر نداد ندانسته از دفتر دین الف نخوانده به جز باب لاینصرف خور از کوه یک روز سر بر نزد که آن قلتبان حلقه بر در نزد در اندیشه ام تا کدامم کریم از آن سنگدل دست گیرد به سیم شنید این سخن پیر فرخ نهاد درستی دو، در آستینش نهاد زر افتاد در دست افسانه گوی برون رفت از آنجا چو زر تازه روی یکی گفت: شیخ! این ندانی که کیست؟ بر او گر بمیرد نباید گریست گدایی که بر شیر نر زین نهد ابو زید را اسب و فرزین نهد بر آشفت عابد که خاموش باش تو مرد زبان نیستی، گوش باش اگر راست بود آنچه پنداشتم ز خلق آبرویش نگه داشتم وگر شوخ چشمی و سالوس کرد الا تا نپنداری افسوس کرد که خود را نگه داشتم آبروی ز دست چنان گربزی یاوه گوی بد و نیک را بذل کن سیم و زر که این کسب خیر است و آن دفع شر خنک آن که در صحبت عاقلان بیاموزد اخلاق صاحبدلان گرت عقل و رای است و تدبیر و هوش به عزت کنی پند سعدی به گوش که اغلب در این شیوه دارد مقال نه در چشم و زلف و بناگوش و خال سعدی شیرازی