سعدی شیرازی
باب اول در عدل و تدبیر و رای
بخش ۲۰ - حکایت شحنه مردم آزار: گزیری به چاهی در افتاده بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گزیری به چاهی در افتاده بود که از هول او شیر نر ماده بود بداندیش مردم به جز بد ندید بیافتاد و عاجزتر از خود ندید همه شب ز فریاد و زاری نخفت یکی بر سرش کوفت سنگی و گفت: تو هرگز رسیدی به فریاد کس که می خواهی امروز فریادرس؟ همه تخم نامردمی کاشتی ببین لاجرم بر که برداشتی که بر جان ریشت نهد مرهمی که دلها ز ریشت بنالد همی؟ تو ما را همی چاه کندی به راه به سر لاجرم در فتادی به چاه دو کس چه کنند از پی خاص و عام یکی نیک محضر، دگر زشت نام یکی تشنه را تا کند تازه حلق دگر تا به گردن در افتند خلق اگر بد کنی چشم نیکی مدار که هرگز نیارد گز انگور بار نپندارم ای در خزان کشته جو که گندم ستانی به وقت درو درخت زقوم ار به جان پروری مپندار هرگز کز او بر خوری رطب ناورد چوب خرزهره بار چو تخم افکنی، بر همان چشم دار سعدی شیرازی