قدسی مشهدی
غزل ها
شمارهٔ ۴۵۹: چون سراپا همه را هست به سوداش سری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون سراپا همه را هست به سوداش سری صد کمروار سرین بسته به موی کمری یا خیال رخ خود را پی دلها بفرست یا چو آیینه به روی همه بگشای دری عیش ما خوش که درین باغ تسلی شده ایم چون گل و لاله به چاک دل و داغ جگری من هم امید به شمشیر تو دارم، تا کی همچو مرهم کشم آزار ز زخم دگری؟ کمرش برده دلم را ز میان رخ و زلف موی زلف و مژه داغند ز موی کمری نفسم سوخته چون لاله به دل، گریه کجاست که ضرورست لب خشک مرا، چشم تری منشین بی نفس گرم، که در مزرع عشق کام صد خرمن امید برآرد شرری رفت چون نرگسم ایام به کوری که مرا مدت عمر نیرزید به مد نظری لای خم را چو قدح جمع کنم در ته چشم که خبر می دهد این صندلم از دردسری کرده ام خاک دو عالم به سر خویش و هنوز ننشسته ست غبارم به دل رهگذری خار آن بادیه در دیده من باد تمام که ز شوق کف پایی نخلد در جگری قدسی مشهدی