قدسی مشهدی
غزل ها
شمارهٔ ۴۶: چیزی نشد معلوم من از صحبت فرزانهها
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چیزی نشد معلوم من از صحبت فرزانه ها بر قلب رسوایی زدم زین پس من و دیوانه ها از بیم سیل اشک من نیک و بد روی زمین تا مردمان چشم خود بیرون شدند از خانه ها گر خود تهیدستم چه شد دستی ندارم بر فلک چشک و دل من پر بود گنج است در ویرانه ها از گفتگوی این و آن تا کی فرورفتن توان مردم ز غفلت تا به کی خواب آرد این افسانه ها ای ساقی روشندلان بازآ که اهل بزم را گردید قالب ها تهی پر شد ز خون پیمانه ها مرغان این بستان سرا رام و اسیرند از ازل صیاد گو منت مکش از دام ها و دانه ها ناخن به دل ها می زنند از طره های مهوشان شاید اگر صاحب دلان ممنون شوند از شانه ها بر گرد شمع عارضت ای قبله روحانیان خیل ملک پر می زنند از شوق چون پروانه ها قدسی ز بهر دوستی، هرکس تردد می کند من هم پی پروانه ای گردم در این کاشانه ها قدسی مشهدی