فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۹۳۲: گفتم بعشق غارت دلها چه میکنی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتم بعشق غارت دلها چه میکنی دستی دراز کرده به یغما چه میکنی چندین هزار خانهٔ دل شد خراب تو ای خانمان خراب بدلها چه میکنی دادی بآب و رنگ بتان آبروی ما با گلرخان چه کردی و با ما چه میکنی گفتم بدلبر از بر من دل چه میبری گفتا که من بر تو تو دلرا چه میکنی بگشای چشم و نور رخ ما عیان ببین در پردهٔ خیال تماشا چه می کنی من جلوه نا نموده تو از خویش میروی گر بر تو جلوهٔ کنم آیا چه میکنی چیزی از ما مخواه بغیر از لقای ما از دوست غیر دوست تمنا چه میکنی از خود بشوی دست بدریای ما درا بردار دل ز خویش محابا چه میکنی بردار دل ز خویش و در این بحر غوطه ور بر ساحل ایستاده تماشا چه می کنی ای فیض عقل و هوش و دل و دین و جان بده چون وصل دوست یافتی اینها چه میکنی فیض کاشانی