فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۹۳۱: سوی من ای خجسته خو روی چرا نمیکنی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سوی من ای خجسته خو روی چرا نمیکنی با همه لطف میکنی با دل ما نمیکنی با همه کس ز روی مهر همدم و همنشین شوی دست بدست و روبرو روی بما نمیکنی با همه دست در کمر از گل و خور شکفته تر در دل خسته ام به جز خار جفا نمیکنی گفتی اگر تو جان دهی سوی تو میکنم نظر جان بلبم رسید و تو وعده وفا نمیکنی آهم از آسمان گذشت ناله ز لامکان گذشت سوختم از غم تو من رحم چرا نمیکنی خون دلم ز دیده شد کار دل رمیده شد جان ز تنم پریده شد های چها نمیکنی فیض گذشت عمر و هیچ کار خدا نکردهٔ وین دو سه روزه مانده را صرف قضا نمیکنی فیض کاشانی