فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۹۲۹: خوش است مرگ اگر برگ مرگ ساز کنی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خوش است مرگ اگر برگ مرگ ساز کنی سزد جمالت اگر هست پرده باز کنی ز قالب تو زر ده دهی برون آید درون بوتهٔ اخلاص اگر گداز کنی بزیر هستی خود تا بکی نهان باشی ز خویش پرده بر افکن که کشف راز کنی عروج بر فلک سروری توانی کرد بخاک درگه نیکان اگر نیاز کنی میانه گر بتوانی گزید در اخلاق ترا رسد که بسرعت ز پل جواز کنی چه شاه راه حقیقت نموده اند ترا هزار حیف اگر روی در مجاز کنی توانی آنکه یکی از مقربان گردی دو رکعت از سر اخلاص گر نماز کنی در عمل بگشا بر امل که می ترسم در امل بلقای اجل فراز کنی برای آخرت ار توشهٔ بدست آری بگور چون روی آسوده پا دراز کنی ببندی ار در لذات این جهان بر خود بروی خویش دری از بهشت باز کنی اگر زهر دو جهان بگذری بحق برسی ترا رسد که بر اهل دو کون ناز کنی گهی بعروهٔ وثقای حق رسد دستت که از متابعت باطل احترازکنی در حقایق اشیا شود بروی تو باز در مجاز بروی خود ار فراز کنی تو را بخلعت هستی از آن شرف دادند که تا بمعرفت این جامه را طراز کنی چه مرگ میطلبی چون شدی حزین ای فیض خوش است مرگ اگر برگ مرگ ساز کنی فیض کاشانی