فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۹۲۶: تو های و هوی مستانرا چه دانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تو های و هوی مستانرا چه دانی تو شور هی می پرستانرا چه دانی در آدر بحر عشق ای قطره گم شو توئی تا قطره عمانرا چه دانی بگوشت میرسد زان لب حدیثی تو آن سرچشمهٔ جانرا چه دانی تو را چون بهره ای از معرفت نیست رموز اهل عرفانرا چه دانی بدربانان نداری آشنائی تو لطف و قهر سلطانرا چه دانی چه از هجران جانانت خبر نیست تو قدر وصل جانانرا چه دانی تو را صبح وطن چون رفت از یاد غم شام غریبان را چه دانی شراری در دلت از عشق چون نیست تو آتشهای حیوان را چه دانی یکی سنگی فتاده بر لب جو تو قدر آب پنهانرا چه دانی بغیر عیش تن عیشی نکردی نعیم عالم جان را چه دانی نخوردی دردئی از بادهٔ عشق صفای صاف نوشانرا چه دانی ز عشق و عاشقی نامی شنیدی تو شور عشق بازان را چه دانی ز درد سر ندانی درد دل را تو ذوق درد پنهانرا چه دانی نداری تابش خورشید گردون تو آن خورشید گردون را چه دانی دل از دستت نگاری میرباید نگارنده نگاران را چه دانی سرت پر شور میدارد دهانی تو کان این نمکدانرا چه دانی ازین تا نگذری کی دانی آنرا ازین نگذشتهٔ آن را چه دانی تو را جز درد درمان نیست لیکن چه دردت نیست درمان را چه دانی حدیثی زان دهان نشنیدی ای فیض تو شور شکرستان را چه دانی فیض کاشانی