فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۸۴۰: هرکه هستش از ذکا در قبهٔ سر مشعله
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هرکه هستش از ذکا در قبهٔ سر مشعله بایدش جز سعی در دانش نباشد مشغله هر کرا دادند گوش و هوش عقلی بایدش در ره دین طی کند در هر نفس صد مرحله گر ترا فهم درستی هست و طبع مستقیم مکر خود را در ره دنیا بجنبان سلسله حیف باشد بهر دنیا صرف کردن نقد عمر هست دنیا نزد عارف جیفهٔ در مزبله اکثر اهل نظر در راه عرفان عاجزند از ذکاشان نیست در تاریکی ره مشعله در پی هر آرزو او هم بصد دل میدود راه حق را چون نبیند تا نگردد یک دله حرف من باصاحب عقل است وفهم است وشعور آنکه او چیزی نمیفهمد ندارم زو گله مردم فهمیده باید تا ز آتش دم زند کی رسد در ذیل عرفان دست و هم خر کله زیرکی باید بفهمد رمز قرآن و حدیث یا برد ره سوی تأویلات بای بسمله جاهلی بینی که هر از بر ندانسته است هیچ افکند در شش جهت از کوس دانش غلغله فیض تن زن با که داری این خطاب و این عتاب نیست در محفل مگر گاوان دنیا مشغله فیض کاشانی