فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۷۰۴: بدرد عشق بیدرمان دوای درد من میکن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بدرد عشق بیدرمان دوای درد من میکن بانواع بلاها نوبنو درمان من میکن بخورشید جمالت ذره ذره دین من میسوز بمژگان سیاهت رخنه در ایمان من میکن بدان محراب ابرو در نمازم قبله میگردان مرا حیران خوبش و خلق را حیران من میکن دل ازمن بردی و جان نیز خواهی هرچه میخواهی من آن خود نیم آن توام بر جان من میکن چو قربانت شوم دردم حیاهٔ تازه ام بخشی از آن گوئی تو خود را دم بدم قربان من میکن سری دارم مهیای نثار خاک پای تو قدم گر رنجه فرمائی قبول آن من میکن بهجران امر میفرمائی و دل وصل میخواهد چو فرمودی دلم را نیز در فرمان من میکن دلم چون شد اسیر درد بی درمان بیدردی بدرد خود دوای درد بیدرمان من میکن زبان در کش بکام ای فیض زین گفتار بیهوده بخاموشی علاج آتش سوزان من میکن دل و جان و سینه سازم هدف خدنگ او من که مگر شهید گردم بر هم ز چنگ او من فیض کاشانی