فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۷۰۳: وقت آنست که جوینده اسرار شویم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
وقت آنست که جوینده اسرار شویم بگذاریم تن کار و دل کار شویم روح را پاک بر آریم ز آلایش تن پیشتر ز آنکه اجل آید و مردار شویم چند ما را طلبد یار و تغافل ورزیم بعد ازین از دل و جان ماش طلبکار شویم عشق را کاش بدانیم کدامست دکان تا دو صد جان بکف آریم و خریدار شویم جای آن دارد اگر صد دل و صد جان بدهیم قابل مرحمت یک نظر یار شویم گره دل نگشاید بسر انگشت خرد کار عشقست بیا از پی این کار شویم علم و تفوی و عبادت همه مستی آرد جرعهٔ کو ز می عشق که هشیار شویم افسر عشق پی زیور جان دست آریم تا یکی در پی آرایش دستار شویم آتش عشق درین پردهٔ ناموس زنیم هرچه هستیم بر خلق نمودار شویم بر سر کوچه و بازار اگر می نوشیم به از آنست که در پرده پندار شویم فوت افسرده دلی چند ز پس کوچه خریم از پی مائده عشق به بازار شویم چند چندان بت عیار فریبند ما را خیز تا رهزن هر جابت عیار شویم گر ز آزاد گرانان بدرائیم از پای به از آنست که خود بر سر بازار شویم شد شب عمر و ز آفاق سرت صبح دمید چشم و دل باز کن ای فیض که بیدار شویم فیض کاشانی