فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۶۸۹: بیا تا مونس هم یار هم غمخوار هم باشیم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیا تا مونس هم یار هم غمخوار هم باشیم انیس جان غم فرسودهٔ بیمار هم باشیم شب آید شمع هم گردیم و بهر یکدیگر سوزیم شود چون روز دست و پای هم در کار هم باشیم دوای هم شفای هم برای هم فدای هم دل هم جان هم جانان هم دلدار هم باشیم بهم یکتن شویم و یکدل و یکرنگ و یک پیشه سری در کار هم آریم و دوش بار هم باشیم جدائی را نباشد زهرهٔ تا در میان آید بهم آریم سر بر گرد هم بر گار هم باشیم حیاه یکدیگر باشیم و بهر یکدیگر میریم گهی خندان ز هم گه خسته و افکار هم باشیم بوقت هوشیاری عقل کل گردیم بهر هم چووقت مستی آید ساغر سرشار هم باشیم شویم از نغمه سازی عندلیب غم سرای هم برنگ و بوی یکدیگر شده گلزار هم باشیم بجمعیت پناه آریم از باد پریشانی اگر غفلت کند آهنگ ما هشیار هم باشیم برای دیده بانی خواب را بر خویشتن بندیم ز بهر پاسبانی دیدهٔ بیدار هم باشیم جمال یکدیگر کردیم و عیب یکدیگر پوشیم قبا و جبه و پیراهن و دستار هم باشیم غم هم شادی هم دین هم دنیای هم گردیم بلای یکدیگر را چاره و ناچار هم باشیم بلا گردان هم گر دیده گرد یکدیگر گردیم شده قربان هم از جان و منت دار هم باشیم یکی گردیم در گفتار و در کردار و در رفتار زبان و دست و پا یک کرده خدمتکار هم باشیم نمی بینم به جز تو همدمی ای فیض در عالم بیا دمساز هم گنجینهٔ اسرار هم باشیم فیض کاشانی