فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۶۸۷: بیا ای اشک خونین تا که بر بخت زبون گریم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیا ای اشک خونین تا که بر بخت زبون گریم کشم آهی ز دل و ز ابر آزادی فزون گریم اگر منعم کند از گریه عقل مصلحت بینم ز کیشش رو بگردانم بفتوای جنون گریم دمی با خویش پردازم بآه و ناله در سازم بجان آتش در اندازم باحوال درون گریم بسی تنگ آمدم زین تنگنای دهر پر وحشت فلک خواهم که بشکافد درو با موسعون گریم ز دست خود در آزارم که محنت را سزاوارم بلای خود خودم هم خود بخود بر نفس دون گریم خودم محبوس و خود محبس ندارم شکوهٔ از کس بپای خویش ماندم بس ز دست خویش خون گریم به ننماید رخم جانان که چشم پاک می باید تریهم ینظرون خوانم ز هم لا یبصرون گریم کسی حالم نمیپرسد و گر پرسند میخندند گه از لاینطقون نالم گهی از ینطقون گریم ز بس خون جگر می آیدم از دیدهٔ گریان دوصد چشم دگر خواهم که بر زخم درون گریم مرا از خویش غافل بودن اولی تر بود زیرا نظر بر حال خود چون افکنم باید که خون گریم قلم را فیض سوز این سخنها گریه می آرد زبان لوح هم گوید که از ما یسطرون گریم فیض کاشانی