فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۶۸۵: از غیبب عدم رخت بهستی چو کشیدیم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از غیبب عدم رخت بهستی چو کشیدیم از پرتو خورشید تو چون صبح دمیدیم چون چشم گشودیم بر آن چشمهٔ خورشید از شعشه اش چشم چو خفاش کشیدیم پرسند گر از ما که چه دیدید در آنروز گوئیم که دیدیم جمالی و ندیدیم دیدن نگذارد رخ خورشید جنابش خورشید رخت چون نتوان گفت که دیدیم یکچند در آرامگه عالم بالا با خیل ملک خوشدل و آسوده چریدیم چون روی نهادیم ز افلاک سوی خاک سوی طرب و کودکی و جهل خزیدیم تشریف خرد قامت ما را چو بیاراست در دامگه محنت ابلیس فتیدیم زین دامگه ای فیض چو سالم بدر آئیم مستوجب اکرام و سزاوار مزیدیم فیض کاشانی