فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۶۲۸: بشست یار و زلف یار در بندم خوشا حالم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بشست یار و زلف یار در بندم خوشا حالم بدرد بی دوای دوست خرسندم خوشا حالم ندیدم چون وفائی در گلی در گلشن عالم ز دل خار تعلق یک بیک کندم خوشا حالم برون کردم سر از خاک و ندیدم جای آسایش دگر خود را درون خاک افکندم خوشا حالم بجز عشقم نیامد در نظر چیزی درین عالم از آنرو عشق در جان و دل آکندم خوشا حالم جمال دوست در صحرای هستی چون تجلی کرد وجود خویش را از خویشتن کندم خوشا حالم خیالش در نظر پیوسته هست اما پسندم نیست بدیدار جمالش آرزومندم خوشا حالم گهی حیران آن رویم گهی آشفته زان رویم گهی گریم بحال خودگهی خندم خوشا حالم چو حرف یار می گویم دهانم می شود شیرین دهان چه پای تا سر آنزمان قندم خوشا حالم از آن خوشنود می باشم چو فیض از گفتهای خود که حرف اوست کان بر خویشتن بندم خوشا حالم فیض کاشانی