فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۵۹۳: دم بدم از تو غمی میرسد و من شادم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دم به دم از تو غمی می رسد و من شادم بند بر بند من افزاید و من آزادم عید قربان من آن دم که فدای تو شوم عید نوروز که آیی به مبارک بادم یاد آن روز که دل بردی و جان می رقصید کاش صد جان دگر بر سر آن میدادم مرغ دل داشت هوای تو در اقلیم دگر کرد پروازی و در دام بلا افتادم گر نگیری تو مرا دست درآیم از پای برسی گر تو به جائی نرسد فریادم آهی ار سر دهم از پای در آرد آهم گریه بنیاد کنم سیل کند بنیادم زدن تیشه بر این کوه مرا پیشه شده است بیستونیست فراق تو و من فرهادم یاد من خواه بکن خواه مکن مختاری لیکن ای دوست تو هرگز نروی از یادم میشوم پیر و جوان میشودم در سر عشق بهر عشق تو مگر مادر گیتی زادم گاه ویرانم و از خویش بود ویرانیم گاه آباد و ز معماری تو آبادم داد از تو به تو آرم که نباشد جایز فیض را این که به بیگانه رساند دادم این جواب غزل حافظ خوش لهجه که گفت زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم فیض کاشانی