فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۵۹۲: غم عشقت بحلاوت خورم و دلشادم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
غم عشقت به حلاوت خورم و دلشادم این عبادت به ارادت کنم و آزادم دم به دم صورت خوبت به نظر می آرم تا خیال خودی و خود برود از یادم هر خیال تو مرا عید نو و نوروزیست شادی ای دم بدم آید به مبارک بادم عید نوروز من آنست که بینم رویت عید قربان که لقای تو کند بنیادم به خیال تو بود زندهٔ جاوید دلم گر خیال تو نباشد گرهی بر بادم گر نخواهی تو ز من هیچ نیاید کاری ور بود خواهش تو در همه کار استادم میزنم تیشهٔ عشقت به سر هستی خویش در حقیقت که تو شیرینی و من فرهادم گر ببازم سر خود در قدمت بهر چه ام کرد استاد ازل بهر همین بنیادم بهر جان باختن از جان جهان آمده ام بهر قربان شدن از مادر فطرت زادم می گسستم ز بقا تا به لقا پیوندم بهر برخواستن ازواج بقا افتادم فیض ترسد که غم عشق کند ویرانش می نداند که ز ویرانی عشق آبادم این جواب غزل حافظ شیراز که گفت بندهٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم فیض کاشانی