فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۵۶۸: بیا بیا بسرم تا بپات جان بدهم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیا بیا بسرم تا بپات جان بدهم جمال خود بنما تا ز خویشتن بروم بخار زار فراق تو راه گم کردم بیا بگلشن وصل ابد نمای رهم بیا بیا که ز عمرم نماند جز نفسی بود بشادی وصل تو آن نفس بدهم بیا بیا که نیم بیتو جز تنی بیجان بطلعت تو درین تن هزار جان بنهم بیا بیا که فراق تو رنجه ام دارد بمقدم تو مگر زین بلای بد بجهم بیا بیا و سرم را ز خاک ره بر گیر بجاست تا رمقی عنقریب خال رهم بیا بیا که شود سیئات من حسنات توئی ثوابم و دور از تو سر بسر گنهم بیا بیا که هنوزم نفس در آمدنست برس بچاره که تن جان بجان جان بدهم بیا بیا و گناهم ببخش و رحمت کن بنور خویش بیفروز چهرهٔ سیهم گدائی درت از فیض را شود روزی وحید هرم و بر هر دو کون پادشهم فیض کاشانی