فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۵۳۴: جان منزل جانان عشق دل عرصه جولان عشق
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جان منزل جانان عشق دل عرصه جولان عشق تن زخمی چوکان عشق سر گوش در میدان عشق عشق است در عالم علم عشقست شاه و محتشم شی لله دلها نگر بر درگه سلطان عشق هم طالب و مطلوب عشق هم راغب و مرغوب عشق خواهنده ومحبوب عشق عشق است هم خواهان عشق هم قاصد و مقصود عشق هم واجد و موجود عشق هم عابد و معبود عشق عشق است سرگردان عشق هم شادی و هم غم بود هم سور و هم ماتم بود عشق است اصل دردها عشق است هم درمان عشق عشق است مایه درد و غم عشق است تخم هر الم هم سینها بریان عشق هم دیدها گریان عشق هم مایه شادی است عشق هم خط آزادیست عشق هم گردن گردنکشان در حکم و در فرمان عشق بس یونس روشن دلی کورا نهنگ عشق خورد بس یوسف گل پیرهن در چاه در زندان عشق دلرا سزا جزعشق نیست جانرا جزا جزعشق نیست راحت فزا جز عشق نیست من بندهٔ احسان عشق جنت بود بستان عشق دوزخ بود زندان عشق آن پرتوی از نوی عشق وین دودی از نیران عشق بر خوان غم میهمان منم زان میخورم خون جگر خون جگر سازد غذا هرکس که شد مهمان عشق بر عشق بستم خویش را بر خویش بستم عشق را تا عشق باشد زان من من نیز باشم زان عشق عشق است او را راهبر از عشق کی باشد مفر عشقست دلها را مقر جانهاست هم قربان عشق تا باشدم جان در بدن از عشق میگویم سخن عشق است جان جان من ای من بلا گردان عشق ای فیض فیض از عشق جوی تا میتوان از عشق گوی از جان و از دل دست شوی شو واله و حیران عشق فیض کاشانی