فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴۸۹: چو جان ز قدس سرازیر گشت با دلریش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو جان ز قدس سرازیر گشت با دلریش که تا سفر کند از خویشتن بخود در خویش فتاد در ظلمات ثلاث و حیران شد نه راه پیش نه پس داشت ماند در تشویش ز حادثات و نوایب به بر و بحر افتاد بلند و پست بسی آمده بره در پیش هم از مقام و هم از خویشتن فرامش کرد فتاد در ظلمات حجاب مذهب و کیش یکی بچاه طبیعت فرو شد آنجا ماند یکی اسیر هوا گشت و شد محال اندیش بلاف کرد گهی دعوی الو هیت گهی گزاف سخن گفت از حد خود بیش یکی بعالم عقل آمد و مجرّد شد یکی باوج علا شد بآشیانه خویش یکی چو فیض میان کشاکش اضداد اسیر بی دل و بیچاره ماند در تشویش فیض کاشانی