فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴۸۰: چو مرد او شدی مردانه میباش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو مرد او شدی مردانه میباش چو مست او شدی مستانه میباش اگر در سر هوای دوست داری ز خویش و آشنا بیگانه میباش چه خواهی لذت مستی بیابی شراب عشق را پیمانه میباش چه درهای سعادت بازخواهی کلید عشق را دندانه میباش چو زلف او پریشان شد بصد دل درو آویز خود را شانه میباش و گر زلفش شود زنجیر عشاق برو عاشق شو و دیوانه میباش چو گل باشد تو بلبل باش و مینال و گر شمعست رو پروانه میباش اگر جز جان تو مسند کند دوست فغان کن ناله کن حنانه میباش تو یک قطره ز بحر لامکانی درون این صدف دردانه میباش خمش کن گفتگو بگذار ای میباش دهانرا مهرکن بی چانه میباش فیض کاشانی