فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴۷۵: میکنم هرچند پنهان میشود این راز فاش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
میکنم هرچند پنهان میشود این راز فاش عشق را نتوان نهفتن هست بیجا این تلاش دل ز من بردی ببر جان نیز اگر خواهی رواست هر دو عالم باشد ار قربان یکموی تو باش مدعائی نیست دلرا غیر جان کردن فدا مدعی گر غیر این گوید سپردم با خداش مرغ دل خواهد که بر گرد سرت گردد مدام گر بجان میشد میسر بنده میکردم تلاش ماه و خورشید فلک شمع و پری حور و ملک هر فروزان روی پیش روی تابان تولاش سرو شمشاد و صنوبر کی رسد بر قامتت هر سهی قدی بلاگران بالای تو کاش دل بر آن ناید عبث آن زلف را بر هم مزن این دل آشفته جز زلف پریشان نیست جاش ای که گفتی نیست خوبانرا وفا بردار دل از پی دل میرود کاری ندارم با وفاش گر تو گوئی دل نسازد با جفای گلرخان دیده سازد با رخش کو دل نسازد با جفاش هرکسی خواهد که از خود دفع گرداند بلا فیض میخواهد که باشد تا که باشد در بلاش فیض کاشانی