فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴۴۳: شهر یارم آرزو شد در دیار در دیار
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شهر یارم آرزو شد در دیار در دیار در دیارم برد آخر تا دیار شهریار بود عقل و هوش یارم بردم از سر هوش یار در طریق عشقبازی هستم اما هوشیار ارزو بوئی صبا سویم که جانم آرزوست هم بیار از من خبر بر هم خبر از وی بیار گفت آن مهرو که هر مهرو نمایم همچو بدر روی بنمود و هلالی گشتم اندر انتظار بارها گفتم که بارت میکشم باری بده بر درت یکبار بارم داردم در زیر بار چون از آن گلزار گشتم سوی گلزار آمدم چون هزاران صد هزاران ناله کردم زار زار روزگار من گذشت و روزگار من گذشت حالیا در ماتم خود میگذارم روزگار راح روحی فی هواه راح قلبی من هموم مرحبا بالموت راحاً لیس فیها من خمار فاض قلب الفیض من فیض الحکم فیضوضه کالسحاب الماطر الفیاض او فیض البحار فیض کاشانی