فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴۴۰: گشتم به بحر و بر پی یار بی سیر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گشتم به بحر و بر پی یار بی سیر تا پای سعی آبله شد ماندم از سفر بر خشک و بر گذشتم و جستم نشان وی از وی نشان نداد نه خشکی مرا نه تر از هر که شد دچار گرفتم سراغ او کز یار بی نشان چه دهد بی خبر خبر جانم به لب رسید و نیامد بسر مرا کس دیده مردهٔ نرسد عمر او بسر آمد سحر بخواب من آن دزد خواب من هم دزد را گرفتم و هم خواب را سحر گفتم ز من چه خواهی و گفتا که جان و دل گفتم که حاضر است بیا هر دو را ببر بگرفت جان و دل ز من آن یار دلنواز او جای خود گرفت و شدم من ز خود بدر آیم اگر بخویش دگر باره جان دهم آن خواب را که روزی من شد در آن سحر گفتم به فیض خواب ز بیداریت بهست اینک بخواب دیدی بیداری دگر فیض کاشانی