فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴۱۹: بیاد یار در خلوت نشستم تا چه پیش آید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیاد یار در خلوت نشستم تا چه پیش آید ره اغیار را بر خویش بستم تا چه پیش آید چو دیدم پای سعی خویش در ره بسته، بگشایم بسوی رحمت حق هر دو دستم تا چه پیش آید چشیدم در ازل یکجرعه از خمخانهٔ عشقش هنوز از نشأهٔ آن باده مستم تا چه پیش آید بت من هستی من بود تا دانستم این معنی به نیروی یقین این بت شکستم تا چه پیش آید گشودم از میان خویشتن ز نار شیطان را کمر در خدمت الله بستم تا چه پیش آید ندیدم چون کسی را غیر حق کاری تواند کرد امید از ما سوای حق گسستم تا چه پیش آید شکستم آرزوی نفس را در کام جان یکیک ز دست نفس و شیطان هر دو جستم تا چه پیش آید بقرص نان خلقانی قناعت کردم از دنیا ز حرص آز و رنج خلق رستم تا چه پیش آید بصورت کار من شد پیش و در معنیش پس دیدم ازینمعنی بصورت پس نشستم تا چه پیش آید خجل گشتم ازین گفتار بی کردار و بس کردم دهان خویش را چون فیض بستم تا چه پیش آید فیض کاشانی