فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴۰۶: بیا بیا که نوید از جناب دوست رسید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیا بیا که نوید از جناب دوست رسید که عید تو منم و عود مینماید عید محال دیو مده در دلت ملک آمد مباش غافل و وقت قدوم دوست رسید نداری ار تو دل قابل نزول ملک بیا زمن بخر ان دل کجا توانش خرید بکوش تا بتوانی اگر چه رفت قلم شقی شقیست بروز ازل سعید سعید بود که کوشش ما نیز در قلم باشد تو از سعادت روز ازل مشو نومید بزار بر در رحمان و منتظر میباش که اینک از یمن قدس نفخه نفخه وزید دلی که جای شیاطین بود در او نه دلست دل آن بود که بود بر درش رقیب عتید برون شدن نه پسندد دمی ملائک را درون شدن نگذارد جنود دیو مزید درون خانه دل دیو را چه زهره ورود خدای هست چو نزدیکتر زحبل ورید شراب تازه کشد دم بدم زجام الست کسی که یافت حیات ابد زخلق جدید خموش چون شود از گفتن بلی آنکو بگوش هوش خطاب الست از تو شنید شهود عشق زنجوای نحن اقرب مست جنود زهد ینادون من مکان بعید ونحن اقرب خط مقربی باشد که قرب را ز ره خویش میتواند دید ولیس ذلک الا لمن زجا و غدی و لیس ذالک الا لمن یخاف و عید بیمن فیض هدایت گرفت عالم را که رهنمای کسانست از ضلال بعید فیض کاشانی