فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴۰۲: جان از لطافت بدنش تازه میشود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جان از لطافت بدنش تازه می شود دل از حلاوت سخنش تازه می شود هر دم حیات تازه از آن خط بدل رسد گوئی که دم بدم چمنش تازه می شود او میکند تبسم و من میروم ز خود مستیم هر دم از دهنش تازه می شود چون غنچه بیندم شکفد چون گل از نشاط گوئی که دل ز حزن منش تازه می شود تا بشکند دلم شکند زلف دم بدم در دل جراحت از شکنش تازه می شود گل گل شگفته میشود از روی نازکش جائی چه بشنود سخنش تازه می شود چون در خیال کس گذرد لطف آن ذقن در دم طراوت ذقنش تازه می شود یکبار هر که در رخ خوبش نظر فکند یابد دلش روان و تنش تازه می شود بگذار فیض حرف بتان از خدا بگو جان از خدا و از سخنش تازه میشود فیض کاشانی